هی...عجب تابستون یکنواختو تکراری شده تمام ذهنم درگیرکلاسهاوبرنامه وامتحانات وکنکورواین بندوبساطا شده...اصن حال وحوصله هیچکاری ندارم...نمیدونم زندگی قابل پیشبینی به چه دردی میخوره ولی خب به قول مامان جونم نبایدناشکربود وبایددرهرحال سعی وتلاش کنیم تابعدها غصه وحصرتشونخوریم...
خبرم خوبم اینکه 12بعدازاینهمه صبروانتظارام این ماه کتابموتحویل میگیرم بانام "کسی نیست ازجنس من"...ولی به جاش دیگه هرگز کسی که عاشقانه دوستش دارم رونمیبینم...آخه مگه من چه گناهی کردم که اینجوری تنبیه میشم...من فقط یکنفروازخودم بیشتردوست دارم...ولی انگارگناهه...عشق خیلی سخته... زخم وچاکی که توی قلب آدم ایجادمیکنه باهیچ مرهمی بسته وترمیم نمیشه...
انگارهمیشه دل من بایدانتظاربکشه...همیشه منتظرباشه ولی اون...یه آدم بی چارچوب باشه که به هیچکس پابندنیست وحتی یه اپسیلون هم منو دوست نداره...
متنفرم ازآدمایی که زندگیشون پراز تظاهر ودروغه.......
اگه ی نفرودوست دارینواونم قلبادوستون داره خیلی زودبهش ابراز علاقه کنید...همین الان...
نه درکار نه درعشق،هرگزنگوییدبعدا یاهنوزوقت هست زیرا مفهومی هست باعنوان"دیرشدن"
نظرات شما عزیزان: