چهار تیزهوش نخبه!!!! چیزهایی که4تادوست مینویسن درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 21:46 :: نويسنده : delmarsagan
از قلبم پرسیدم فرق عشق و دوستی چیه؟
قلبم جواب داد: کار من تامین خون بدنه سوالای چرت و پرت از من نپرس ![]()
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 20:57 :: نويسنده : delmarsagan
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش در حال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: «لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چه طور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس شویی بهتری بخرد.» همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: «یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!» مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!» چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 20:53 :: نويسنده : delmarsagan
روزی دخترک از مادرش پرسید: 'مامان نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد. دو روز بعد دختر همین سوال رو از پدرش پرسید. پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد..' دخترک که گیج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان تو گفتی خدا انسان ها روآفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم! مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ی خودش! چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 20:50 :: نويسنده : delmarsagan
یه روزایی هستن مثل امروز... روزایی که آدم دوست داره تموم نشن وشب به صبح نرسه.روزایی هستن که کاش میشداصلانبودن! تکرار...تکرار...تکرار... دنیاپرازیک مشت تکرارتکراریه که معلوم نیست کی تموم میشن وکی دنیای تکراری به پایان میرسه.امتحان وتست ودرس وکتاب ومعلماو...چیزایی که اگه توی تعطیلات بهشون فکرکنی همه دنیات خراب میشه اماچاره چیه وقتی همه دنبال اینن که دنیات شبیه شون باشه ... وقتی به ماهارسیدهمه پرشدن ازآرزوهایی که بهشون نرسیدن ومابیدبه اوناتحقق ببخشیم خودمونم پرشدیم ازجودرس خوندن وتوهین شنیدن ازمدیرومعاونان ومعلمان مدرسه ی دیوانه کننده ای که الان توشیم وحواهیم بود.(سازمان ملی پرستاری ازدیوانگان زنجیری یاهمون سمپادخودمون)خب چیزی که هست وازش مطمئنم اینکه الان داریم برای آینده تلاش میکنیم ووقتیم به آینده برسیم غصه ی الانومیخوریم که چراازبهترین سالای جوونیمون لذت نبردیم ومیشه حسرت وآه... زندگی همینه.همین... یه حسرت بزرگوبی پایان برای همه هرچندتوزمانای مختلف! چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 20:48 :: نويسنده : delmarsagan
آیا میدانستید گونه ای از عنکبوت های ماده بعد از جفت گیری چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 19:39 :: نويسنده : delmarsagan
سلام دوستان دلارام هستم ازگروه دلمرثگان!شاعرنیستم امایک چیزهایی ازته دلم مینویسم که به نظردوستان وآشنایانم قشنگ ودرحدچاپ به نظرمیرسه وازاین روتصمیم گرفتم بعضی از قشنگاشونوروبه طورگه گاه توی وبلاگ دوستانمون بگذارم تاشماهم بخونیدشون:
خیلی دوری ازمن نمیدانم کجا خیلی دورترازاینجا شایدآنطرف ترازمرزهای قلبم درچشمانت که خیره نمیشوم هیچ... ازامروزبه خودم قول دادم تمام خاطراتت رانیزفراموش کنم هرچه بودوالان نیست رافراموش میکنم بدون داشتن دلیلی فقط هیچ... شایدبرایت زندگی راحتترباشدبدون من طرزفکرت شایدتغییرکندبرای دیگری بدون هیچ دلیلی تنهاخوشی بی اندازه ای وحتی یادوخاطره ای ازکسی که دوستش داشتی حتی من... عذاب میکشم ازیک زخم قدیمی شبی پرازیادت تبی پرازحرارت عشقت مثل خونی ولی نه دررگهایم عچب روزهایی شده اینروزها پراست ازکلیشه ی فرداها خسته ام ازدست این انسانها وانگهی دریاشوداین اشکها خب بایدبگم گاهی اظهاروجودکردنم خوبه ومن برای همین اومده بودم تابگم فقط مهرگان ومرضیه نمیان ومطلب بذارن الان من وبعدهاهم ثمین خواهداومد!فعلاتانوشته دیگه بایدبرم...
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 17:2 :: نويسنده : delmarsagan
اگه تو دنیا قرار بود جای چیز دیگه ای باشم دوست داشتم جای اشک روی صورت تو باشم. تو چشمات متولد بشم. رو پلکات جون بگیرم. رو گونه هات جاری بشم و رو لبات بمیرم دلارام تولدت پيشاپيش مبارك ........ دوستت دارم ((مرضيه)) چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 16:9 :: نويسنده : delmarsagan
يعني فقط کافيه تو خونتون بفهمن که امتحان دارين... چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : delmarsagan
یک روز آموزگار از دانشآموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا میکنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرفهای دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق میدانند. ادامه مطلب ... چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 15:44 :: نويسنده : delmarsagan
باخودم عهد بستم بار ديگركه تورا ديدم،بگويم از تودلگيرم........ ولي باز تو را ديدم و گفتم : بي تومي ميرم
![]() ![]()
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 15:23 :: نويسنده : delmarsagan
دوست عزیز تو هم حوصله داریا!بمیری بهتره ها! سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 19:51 :: نويسنده : delmarsagan
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . ادامه مطلب ... سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 16:45 :: نويسنده : delmarsagan
دو شنبه 22 آبان 1391
delmarsagan
:: 20:44 :: نويسنده : به نظر من خودکشی کار چندان جذابی نیست ولی بسیار هیجان انگیزه و به یه بار امتحانش می ارزه. من خودم چند بار امتحانش کردم و با اینکه چند بارش هم مردم ولی همچین بگی نگی بدم نیومد ادامه مطلب ... سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 16:39 :: نويسنده : delmarsagan
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم! ببرم بخوابانمش! لحاف را بکشم رویش! دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم! حتی برایش لالایی بخوانم، وسط گریه هایش بگویم: غصه نخور خودم جان! درست می شود!درست می شود! اگر هم نشد به جهنم... تمام می شود... بالاخره تمام می شود...!!! سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 16:26 :: نويسنده : delmarsagan
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ... ادامه مطلب ... سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : delmarsagan
زنی هنگام بیرون آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریش های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند. زن گفت: هر چه فکر می کنم شما را نمی شناسم؛ اما باید گرسنه باشید. لطفا" بیایید تو و چیزی بخورید. زن گفت: نه. آنها گفتند: پس ما نمی توانیم بیاییم. غروب، وقتی مرد به خانه آمد، زنش برای او تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده است. مرد گفت: برو به آنها بگو من خانه هستم و دعوتشان کن. زن پرسید: چرا؟ ادامه مطلب ... سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 15:33 :: نويسنده : delmarsagan
من به شخصه این گفته رو تایید می کنم: حتما نباید کسی پدرتو کشته باشه تا از اون متنفر بشی بعضی اوقات بعضی ها نگاهشون رفتارشون حتی طرز فکر و ره رفتنشون تو آدم نفرت به وجود میاره سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 15:1 :: نويسنده : delmarsagan
تو همنفسم هستی و نفسهایم عطر تنهایی را میدهد . تو همسفرم هستی و جاده زندگی رسم غریبگی را به من یاد میدهد . تو مال منی و من مال تو نیستم، باران منی و من کویری بیش نیستم . دیدی که در آینه ی چشمان خیسم ، چشمان تو حتی یک ذره هم خیس نشد ! من پر از درد بودم و خسته ، اما دل تو حتی یک ذره هم دلگیر نشد ! هستی و انگار نیستی ، گاهی حتی فراموشم میکنی و از من میپرسی که تو کیستی؟ تو با منی و من تنها نشسته ام ، تو در قلبمی و من اینک یک دلشکسته ام ! نیستی و من تنها مانده ام ، آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمها جا مانده ام ...
سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 14:50 :: نويسنده : delmarsagan
من مرضيه ام . اسمم خيلي ... سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : delmarsagan
کاش میدانستم دل بستنم به تو اینهمه دردسر خواهد داشت آنوقت حتی به تو نگاه هم نمیکردم چه برسد به این که عاشقت بشوم ادامه مطلب ... سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 14:39 :: نويسنده : delmarsagan
دیگر ضربان قلبم را حس نمیکنم، کندترازآنی می زند که برای دم و بازدم خونی در رگهایم جریان یابد... چشمانم را بزور باز میکنم، نگاهم را میچرخانم چقدر لوله و سرم و سرنگ به این جسم بی جان وصل شده!!! صدای بوق دستگاه که نشانگر ضربان ضعیف قلب بی رمقم است را میشنوم!! چرا رهایم نمیکنید؟؟؟؟ چرا برای نفس کشیدن این میت سرگردان تلاش میکنید؟؟؟.... آزادم کنید، بگذارید روحم ازاین قفس تنگ رهایی یابد، چرا مرا با درد و رنج میخواهید؟؟ بگذارید آرامش یابم، من در طلب آرامشم... آه که چقدر تشنه ام...خیلی.... لبهایم خشکیده است ترک آنها را از فرط تشنگی حس میکنم!!!کمی آب میخواهم ، آب ، آب،آب...اما صدای خشکیده در گلویم را کسی نمیشنود!!تنهایم تنهاتر از همیشه فقط من هستم و نفس هایی مصنوعی که آن را هم دستگاه میکشد نه جسم خودم... کاش از این تخت شکنجه نجاتم دهند، تختی که هر ثانیه جان کندنم را در آن حس میکنم... با شما هستم سفید پوشانی که مدام گرد تختم میآیید میچرخید و به دستگاهها نگاهی می اندازید تا از زنده بودنم اطمینان یابید بگذارید بروم چرا باور نمی کنید نفس هایم با این مزخرفات بر نمیگردد.... نفسهایم را گرفته اند برای همیشه،تلاش نکنید،خودتان را بیهوده خسته نکنید... بازهم امدند،رفتند و نگاه ملتمسانه ام را ندیدند.... این بار چشم هایم را به دستگاه میدوزم،عاجزانه و ملتمسانه نگاهش میکنم، خواهش میکنم مرا از این وضعیت نجات بده.... با دستگاه بی جان دردو دل میکردم، چه احساس سبکی خوبی!!! دیگر صدای دستگاه قطع و وصل نمیشد ... فقط یک صدا بود: بووووووووق....
ادامه مطلب ... دو شنبه 25 دی 1386برچسب:, :: 10:10 :: نويسنده : delmarsagan
به دليل مشكلي كه براي اينترنت دلآرام پيش اومده شايد نتونه امروز يه پست ديگه بزاره اما گفت كه در اسرع وقت 3تا پست ميزاره و من هم از طرف اينترنتشون ازتون معذرت ميخوام اتفاق ديگه ميوفته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(مرضيه) یک شنبه 24 دی 1386برچسب:, :: 13:35 :: نويسنده : delmarsagan
دوستان عزیز یه خواهش ازشمادارم که درنظرسنجی این هفته ماشرکت کنیدچیزمهمیه وبه نظراتتون نیازه چون ممکنه باعش پدیداومدن اثرهنری یاچاپ کتاب بشه توی اینهفته تاجای ممکن توی پست ویژه ازشعرای خودم میگذرام لطفالطف کنیدونظراتتون رودرباره ی اشعاراین بنده ی حقیربگذارید بگیدکه دوست داریدیانه؟! اگرکتابی باهمچین سبک شعری چاپ بشه حاضربه خریداری اون هستیدیانه؟! چه انتقادیاپیشنهادی درراه بهترشدن کارها دارید؟! آیااصلاارزش این روداشت که وقتتون روبگذاریدوقدم رنجه کنیدبه وب ماوشعرباینجانب رومطالعه بفرمایید؟! اگرموضوع ادبی خوبی به ذهنتون میرسه که فکرمیکنیدمیتونه بهم کمک کنه برام بگید!! حتی اگرمطلبی دارید یااطلاعات ادبی ایمیلتونوبرام بذاریدتاباهاتون درتماس باشم...<البته اگرواقعااطلاعاتی درکارهست> راستی اگه کتاب خوب یا وبسایت ووبلاگ خوب هم سراغ داریدبی خبرم نذارید... دیگه اینکه.... ازهمه ی اوناییکه کمکم میکنن یه دنیاممنون میشم وبراشون یه آسمون ستاره میچینم ماتمام سعیمونومیکنیم شماهم به ماکمک کنید بیایدها،منتظریمها،نیایدبه قول مرضیه سگه بخوردتون... شوخی بودبایدزنده باشیدوبه ماکمک کنید دو شنبه 20 آذر 1386برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : delmarsagan
همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای فقط در قالب یک انسان امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم
مرضیه
که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . فقط ساده می توانم بگویم تولدت مبارک پيوندها
|
|||
![]() |